شبیه شعله ی آتش ، شبیه کوره ی داغ ،
تنم میان تبی ، گر گرفته میسوزد ،
غمی درون دلم ، نشسته چون کوهی ،
که میشکند ، قامتم ز سنگینی
و اشک بی رنگی ، درون چشم ترم
سوزشی به پا کرده ، گلویم از بغضی ،
گرفته و سر درد ، رها نمیکندم
کجاست مرهم دردم ؟ کجاست ناجی من ؟
|
||
|
نظرات شما عزیزان: